برخی حسینیهها و تکیهها به دلایل مختلف معروف میشوند و طرفداران پروپاقرصی پیدا میکنند. گاهی دلیلش مداحان و واعظانی هستند که به منبر میروند و گاهی هم سبک عزاداری ساده و سنتی است که حسینیه را خاص میکند و دوستدارانش را از گوشهوکنار شهر به مراسم میکشاند.
حسینیه آیتالله سیدکاظم مرعشی از آن مکانهایی است که شهرتش را مدیون سادگی و بیریابودنش است. این سادگی هرساله صدها عزادار حسینی را در دهه اول محرم به این حسینیه میکشاند.
بانی این روضه حدودا نودساله همچنان مرحوم، مریم شریفآبادی است که داستانی شنیدنی دارد، اما این محفل عزاداری را مرحوم آیتالله سیدکاظم مرعشی در این خانه برپا کرده است. این روزها تولیت این خانه برعهده سیدهادی مرعشی، نوه مرحوم آیتالله سیدکاظم مرعشی است. از او میخواهیم ما را در این گزارش همراهی کند.
طبق نشانی وارد خیابان آخوند خراسانی ۷ میشویم؛ اولین کوچه سمت راست، تابلو بزرگ حسینیه در انتهای کوچه، ما را بهسمت خود میکشاند. در نیمه باز است. وارد حسینیه که میشویم، ابتدا حیاط بزرگی را که شاخههای درخت توت قدیمیاش بر حیاط سایه افکنده است، مقابلمان میبینیم. از کنار سماور چای و جمعیت گذر میکنیم و وارد حسینیه میشویم. دورتادور حسینیه، نیمکتهایی برای مستمعین گذاشته شده است. سمت چپ در ورودی، عکس بانیان این روضه دیده میشود.
ساعت۲۱ مراسم با خواندن زیارت عاشورا آغاز میشود. همه میدانند خواندن زیارت عاشورا یعنی آغاز مراسم؛ پس هرکه در هرجای خانه هست، با شنیدن این صدا کارش را تمام میکند تا در مراسم حاضر شود؛ البته آنهایی که در آشپزخانه خدمت میکنند، گوش جان به این نوا میسپارند.
در اینجا بالا و پایین مجلس یا دوست، آشنا و غریبه تفاوتی ندارند. مردم بنابر اعتقاداتشان در اینجا کمک میکنند. بچهها میگویند میخواهند آب پخش کنند، یک نفر میگوید چای میریزد و دیگری میخواهد لیوانهای یکبارمصرف را جمع کند.
همینکه افراد کاری را برعهده میگیرند، تا پایان مجلس پابهجفت میمانند و آن را به بهترین نحو انجام میدهند. صاحبخانه هم که دورادور حواسش به همه اینهاست، کار را به مردم میسپارد و معتقد است صاحب این مراسم بیشتر از ما حواسش هست.
سیدهادی مرعشی درباره این موقوفه تعریف میکند: مرحوم آیتالله حاجسیدمحمدرضا مرعشىرفسنجانى یکى از فضلا و مدرسین حوزه نجف و از شاگردان آیات عظام آخوندخراسانى، سیدمحمدکاظم یزدى و شیخ الشریعهاصفهانى، پساز رسیدن به درجه اجتهاد به رفسنجان برگشت و در آنجا ساکن شد. وی با یکی از دختران خوانین، به نام «مریم شریف آبادی» ازدواج کرد.
آنها پس از چندسال زندگی مشترک صاحب فرزند نشدند؛ به همین دلیل مرحوم آیتالله حاجسیدمحمدرضا مرعشى با دختر عالم جلیلالقدر، سیداسدالله طبیب شیرازى، برادر میرزاى بزرگ شیرازی، ازدواج کرد. ثمره این ازدواج، سه پسر و یک دختر بود.
دو پسر بزرگتر (سیدمهدی و سیدکاظم) که دوقلو بودند، تحت نظر همسر اول بزرگ شدند و پسر و دختر کوچکتر تحت نظر مادر رشد کردند. البته این بدان معنا نبود که دوپسر ارشد دور از مادر باشند؛ مریمخانم توجه ویژهتری به این پسرها داشت.
او ادامه میدهد: در دوران نوجوانی سیدمهدی و سیدکاظم (قبل از ۱۳۲۰ شمسی)، مریمخانم درآمد باغ پستهاش را وقف روضه دهه اول محرم کرد و به پسرها سپرد که بعد از او این راه را ادامه دهند. سالها این روضه در روستای علیآباد رفسنجان برگزار میشد تا اینکه سیدکاظم مرعشی تصمیم گرفت راه مادرش را در مشهد ادامه دهد و از سال۱۳۵۱ روضه را در مشهد برپا کرد. حالا نیز فرزندان و نوادههایش این مراسم را در ماه محرم اداره میکنند.
بیشباهت به پدرش نیست؛ ساده و بیآلایش درکنار میهمانان گوشه تخت نشسته است. قبل از معرفی نمیدانستیم او دختر آیتا... مرعشی است؛ بههمیندلیل در گوشهوکنار مجلس دنبالش میگردیم. بالاخره او را به ما معرفی میکنند و برای گفتگو کنارش مینشینیم.
فاطمه مرعشی که هفتادبهار را پشت سر گذاشته است، میگوید: پانزدهسال داشتم که پدر، این روضه را که حدود سال۱۳۲۰ در علیآباد رفسنجان برگزار میشد، در مشهد در خانهمان برپا کرد و گفت میخواهم این روضه را در اینجا ادامه دهم.
آن زمان در دهه اول محرم، روضه صبح و شب برگزار میشد. صبحها فقط چای میدادیم و شبها برنامه اطعام داشتیم. به یاد دارم که از همان زمان، مردم نذوراتشان را میآوردند و توزیع میکردند. آن زمان خربزه، هندوانه، دوغ و... میآوردند. الان بیسکویت، کیک و... میآورند و توزیع میکنند.
او ادامه میدهد: پدرم علاقه بسیاری به برگزاری روضه داشت. از زمانیکه به خاطر دارم، پنجشنبههای هر هفته روضه داشتیم و همه منبریها را دعوت میکرد تا به خانه ما بیایند و هر هفته یکنفرشان روضه بخوانند. ایشان معتقد بودند روضهخوانی باعث برکت است.
فاطمهخانم آهی میکشد و پساز مکثی طولانی که انگار در آن، سفری به سالهای دور میکند، ادامه میدهد: یادش بهخیر؛ جمعهها ما را صدا میزد و در اتاق جمع میکرد که حدیث کسا بخوانیم. ما بچه بودیم و بیحوصله، اما باید مینشستیم تا پدر حدیث کسا را بخواند. بعد از روضه، مختصری برایمان میخواند.
البته این را هم باید بگویم که پدر بعداز هر نماز واجب، برای خودش روضه مختصری میخواند، روی پایش میزد و اشک میریخت. آنقدر برگزاری روضه برایش مهم بود که تنها موضوعی که در وصیتنامهاش به آن اشاره کرد، برگزاری همین روضه است.
او ادامه میدهد: الان ما فقط دهه اول محرم مراسم روضه داریم. هیچکس را دعوت نمیکنیم؛ همه از برگزاری این مراسم در دهه اول مطلع هستند. درِ خانه باز است و هیچکس به بهترین جای خانه تعارف نمیشود. هر که هرجا دوست دارد، مینشیند. دم در یا کنج خانه فرقی نمیکند. مهم این است که روضه به دلش بچسبد. اقوام هم میآیند و گاهی متوجه حضورشان نمیشویم و از بچهها میشنویم که فلانی هم آمده بود.
او به ساختمان روبهرویش اشاره میکند و میگوید: آن قسمت را که میبینید، قسمت بیرونی خانه است. اتاقهای بزرگی در آن قسمت بود که بهخاطر فرسودگی ساختمان طبقه بالا را خراب کردند و قسمتی از حیاط را هم مانند حسینیه درست کردهاند. برای راحتی عزاداران، آقایان از خیابان آخوند خراسانی ۷ و خانمها از خیابان آخوند خراسانی ۵ وارد میشوند.
صحبت با سیدمحمدرضا مرعشی، پسر مرحوم آیتا... سیدکاظم مرعشی، کار آسانی نیست. او مدام در رفتوآمد است. به قول خواهرش کارهای بیرونی را به برادر سپردهاند و او این کارها را ضبط و ربط میکند. بالاخره برایمان وقتی میگذارد و دقایقی روی صندلی کنارمان مینشیند. او یک سال از خواهرش کوچکتر است.
آقامحمدرضا میگوید: من به وصیت پدر عمل میکنم و این روضه را برپا کردهایم. البته پدرم تأکید داشت «هرکس به این خانه آمد، اگر غذا هست به او بدهید، درغیراینصورت نان و ماست بیاورید، مبادا گرسنه از اینجا بیرون برود.» فرقی نمیکند چه ساعتی از روز باشد؛ ما طبق وصیت پدر میزبانی میکنیم.
او با اشاره به اینکه جز ایام محرم در بقیه روزهای سال، به کارتنخوابها و نیازمندان در این خانه پناه داده میشود، توضیح میدهد: این افراد، معرف دارند، وقتی تأییدشان کنند، به داخل حسینیه میآید، غذا میخورد، استراحت میکند، حتی به حمام میرود و هر وقت دوست داشت، میرود دنبال کارش، اما ما به او نمیگوییم برود یا بماند.
وقتی از او میپرسیم از این کار خسته نمیشوند، میخندد و میگوید: کار ثواب خستهکننده نیست؛ بماند که این وصیت پدرم هم هست. پدرم در کارها خیلی قاطع بود و میگفت در کار تردید و سستی نکنید. از زمانیکه بهخاطر دارم، هیچ روزی خانه ما بدون میهمان نبوده است. پدر صبح میرفت مسجد گوهرشاد و در منبر صاحبالزمان (عج) درس میداد. ظهر که برای ناهار میآمد، چندنفری را با خودش میآورد.
به سمت آشپزخانه میرویم. همان ابتدای ورود، هرم گرما به صورتمان میخورد. گرمای آتش دیگ و پایهای که برپاست، تحمل فضا را سخت میکند، اما باوجود آن هوای گرم دمدار بیش از بیستنفر در آشپزخانه مشغول به کار هستند. بهجز آشپز و کمکآشپز نوجوانان هم ظرفها را آماده میکنند تا غذاها را در آن بریزند و در پایان مراسم بین میهمانان توزیع کنند.
حاجمحمد فیضالله شصتویکساله، چهلسال است در مناسبتهای مختلف آشپزی میکند. او هشتسال است که به اینجا آمده و به عشق امامحسین (ع) ۱۰ روز اول محرم را آشپزی میکند. او میگوید آشپز قبلی به نجف رفته و او را بهجای خودش معرفی کرده است.
سادگی این مراسم برایش زیباست و از کار در اینجا خسته نمیشود. حاجمحمد به جوانان و نوجوانان حاضر در آشپزخانه اشاره میکند و میگوید: هرشب بیشاز دویستکیلو برنج میپزیم. جوانان و نوجوانان علاوهبر کمک در بستهبندی غذا، برای کمک در آبکشکردن برنج اینجا هستند.
مهدی غیور که آغاز آشناییاش با مرحوم آیتالله مرعشی به وقایع انقلاب برمیگردد، از همان زمان تاکنون پای ثابت روضههای اینجا بوده است. او میگوید: این روضهها ابتدا در خانه قبلیشان واقعدر کوچه میرعلم یا همان شوکتالدوله برگزار میشد، اما بعد که به اینجا آمدند، روضه را در این خانه برگزار کردند. در زمان آیتالله مرعشی فضا بیشتر مردانه بود و حیاط کاملا پر میشد و جمعیت دم در میایستاد. اگر درست به خاطر داشته باشم، گاهی تا هشتصدکیلو برنج هم میپختند.
غیور ادامه میدهد: به این روضه و جمعیت طی این ۱۰ شب نگاه نکنید؛ اینجا خانهای شبیه خیریه است که در آن به نیازمندان کمک میکنند، بدون آنکه بخواهند چیزی از آنها بپرسند. اطعامی که میبینید به دهه اول محرم ختم نمیشود. در این خانه هر روز میهمان حضور دارد و ظهر و شب از مردم پذیرایی میکنند. اغلب پیش از ظهر نیازمندانی به اینجا میآیند، ناهار میخورند، استراحت میکنند و دوش میگیرند و میروند. اگر هر روز هم بیایند، اهل خانه حتی گوشه ابرویی خم نمیکنند.
علیرضا توکلینژاد نزدیک در، روی صندلی نشسته و حواسش به میهمانان است. او بیشاز چهلسال در این خانه رفتوآمد دارد و درکنار دیگران برای روضه کمک میکند. خانهاش نزدیک سهراه فردوسی است و در طول دهه اول همینجا میماند. ماجرای آشناییاش با مرحوم آیتالله مرعشی و خانوادهاش شنیدنی است. او میگوید: گاهی خداوند مسیر زندگی آدم را تغییر میدهد.
سال ۶۰ برای کار بنّایی به خانه آیتالله مرعشی آمدم و با ایشان آشنا شدم. آنقدر خوشبرخورد، مردمی و خاکی بود که جذبش شدم و همان چند روز کاری سبب شد باوجود سن کم بهعنوان یک دوست با این خانواده رفتوآمد کنم و هرجا باشم، دهه اول محرم خود را به اینجا برسانم.
او ادامه میدهد: شانزدهسال داشتم که تصمیم گرفتم ازدواج کنم. به ایشان گفتم «آقا من میخواهم داماد بشوم؛ بیستتومن به من قرض میدهید؟» مرحوم با همان روی خوشی که داشت، بدون، چون و چرا این مبلغ را به من داد و من هم مراسمم را برگزار کردم. اکنون که ۵۲ سال از عمرم میگذرد، انتخاب مسیر زندگیام را مدیون این خانواده هستم.